Friday, July 20, 2007

دو کلاغ


فقط برای لبخند تو*
نشسته بودم تو ایستگاه منتظر اتوبوس بودم. صدای حرف زدن شنیدم نگاه کردم بالای سرم دیدم دو تا کلاغ نشستند روی سیم هایn برق حرف می زنند .
یکی از کلاغ ها گفت : خاهر!
اون یکی گفت : جان خاهر ؟
اولی گفت : خاهر جان تو این پسر را میشناسی ؟
دومی گفت: کدوم همین پسره زولیده که صورتش رو نشسته و شلوار جین اش آویزونه؟
من از پایین دادزدم: اولن که صورتم رو شستم دومن که من اصلن از این تیریپ آویزونا خوشم نمیاد بعدشم اصلنم شلوار من آویزون نیس.
دومی گفت : واه واه چه بی ادبم هست!
اولی گفت : خاهر این پسر عاشق یه دختری شده ،آقای دیو خوش تیپ هم دختره رو تو کوه سبلان زندانی کرده، الان هم واسه اینه که اعصابش خیلی داغونه !
دومی گفت : حالا چرا زندانی کرده؟
من گفتم : بابا این حرفا رو بی خیال شید زود بگید من چیکار کنم ؟ الان اتوبوس میاد ها ! کلید کجاست؟ جایی رو باید بکنم؟ خواستید پرواز کنید موقع پریدن از درخت برگی میوفته پایین ؟
اولی گفت: بمیرم برات مثل اینکه خیلی عاشقی ها ، نمی بینی مارو درخت نیستم رو سیم برق نشستیم.

دومی گفت: شایدم واسه اینه که داستان زیاد میخونی
گفتم : خب یکی از پرهاتون رو بندازید .
دومی گفت: عزیزم ما سیمرغ که نیستیم ، کلاغیم.
اولی گفت : اینم که از موضوع تو خبرداریم ،واسه اینه که کلاغیم . کلاغا از همه چی خبر دارن.
گفتم : پس حالا من چیکار کنم؟ کاری واسه من نمی تونید بکنید؟
گفتند : نع ، نع

1 comment:

Anonymous said...

شهریور ماه یا شایدم مهر ماه